نویسنده: سیما لبیبی برگرفته از کتاب کلید را بزن چیپ و دن هیث
ساعت کلارکی توسط گوری ناندا دانشجوی ام آی تی اختراع شده است. این یک ساعت شماطهدار معمولی نیست بلکه شب شما آن را تنظیم میکنید و صبح وقتی زنگ میزند به وسیلهی چرخ دندههایی که دارد شروع به حرکت میکند. از روی میز یا تخت پایین میافتد و حرکت میکند.
این صحنه را مجسم کنید: شما با لباس خواب روی زمین میخزید و یک ساعت فراری را دنبال میکنید و به آن (و خودتان) لعنت میفرستید. این ساعت با وجود بازاریابی مختصری که در مورد آن انجام شد در سال اول ارایه، 35000 عدد به قیمت 50 دلار فروخته شد.
با فکرکردن به این سناریو، تخیل من فعال میشود،… تصور میکنم کاش که موبایل هم چرخ دنده داشت و مثلا اگر بیشتر از 10 دقیقه استفاده میکردیم فرار میکرد و مجبور میشدیم دنبالش بدویم! یا خوراکیهای خوشمزه! مثلا تصور یک چیزکیک کاراملی در حالت فرار چقدر هیجان انگیز است!
و اما سوال مهم: چرا آدمها برای خودشان تعهد ایجاد میکنند اما در زمان عمل کردن از آن فرار میکنند؟ آیا ما دچار اسکیزو فرنی هستیم؟
خودمان هزینه دکتر تغذیه را پرداخت میکنیم و خودمان در کلاس ورزش ثبت نام میکنیم اما به هر بهانهای که شده است از آن فرار میکنیم؟ چه تعدادی از افراد را میشناسید که بارها و بارها سیگار کشیدن را ترک کردهاند و دوباره به آن بازگشتهاند؟ چرا؟
اسکیزوفرنی درون ما چیز عجیب و غریبی است، اما چندان به آن فکر نمیکنیم، زیرا خیلی به آن عادت داریم. وقتی به رژیم لاغری فکر میکنیم سریع چیپس و پفک و شکلات را از قفسه آشپزخانه خارج میکنیم، زیرا نیمه منطقی وجودمان میداند که وقتی نیمه احساسی چیزی هوس میکند، امیدی بر تسلط به خود وجود ندارد و تنها راه چاره این است که کلا وسوسه را از میان برداریم.
در مغز ما تنها یک ذهنیت وجود ندارد، این امری پذیرفته شده در رونشناسی است که مغز دارای دو سامانه مستقل است که به صورت همزمان با هم کار میکنند. نخست نیمه احساسی – بخش غریزی که درد و لذت راحس میکند- و نیمه دوم نیمه منطقی، که آن را سامانه متفکر و خودآگاه نیز مینامند. این بخشی از وجود شماست که اراده دارد و تحلیل میکند و آیندهنگر است.
افلاطون میگوید ما در سرمان یک ارابهران منطقی داریم، که باید اسبی سرکش را مهار کند و افسارش را نگه دارد. (به سختی تازیانه و برای مصلحت انسان رام میشود.) فروید دربارهی من خودپرست و ابرخود باوجدان( سوپرایگو) و همینطور درباره (خود) نوشت که میان آنها (من و ابرخود) میانجیگری میکند. جاناتان هاید استاد دانشگاه ویرجینیا در فرضیهی خوشبختی، نیمهی احساسی را به فیل و نیمه منطقی را به فیل سوار تشبیه میکند. فیل سواری که برپشت فیل نشسته است و افسار آن را در دست دارد و به نظر میرسد رهبر است. اما تسلط فیل سوار ناپایدار است زیرا او در مقایسه با فیل جثهی کوچکی دارد. هر زمان فیل شش تنی و سوارکار آن با هم درباره مسیری که باید پیش بروند به توافق نرسند، پیل سوار بازنده خواهد بود. او کاملا در این بازی مغلوب شده است. مثل وقتی که خواب میمانیم! پرخوری میکنیم یا در ترک سیگار شکست میخوریم!
و سوال مهم این است چطور و با چه الگویی میتوان شرایط را تغییر داد تا به موفقیت مورد نظرمان برسیم؟؟
چیپ هیث و دن هیث در کتاب کلید را بزن الگویی ساده ولی با ارزش برای تغییر ارایه دادهاند که شامل سه بخش میشود:
- هدایت فیل سوار
- انگیزه دادن به فیل
- تغییر مسیر
در ادامه این مدل را با بیان یک مثال بررسی میکنم:
فرض کنید جان به موبایل خود اعتیاد پیدا کرده است و هر بار که موبایلش خاموش میشود بدن او دچار رعشه میشود. او میخواهد هر پیامی که میرسد را سریع بازکند و بخواند. این یک عامل حواس پرتی جدی است. در ملاقاتهای کاری او دستش را زیر میز میبرد تا یواشکی پیامها را بخواند. (این باعث آزار همکاران جان است، اما جان فکر میکند آنها چیزی نمیدانند.) همسر جان نیز از این حالت عصبانی و دلخور است. او دیگر سر میزشام حواسش به گفتگوها نیست و اخیرا در زمان ارسال یک پیام به کسی در حین رانندگی تصادف مختصری داشته است. جان میداند که باید دست از این کار بردارد. (جان یک آدم خیالی است اما خیلی برای ما آشناست. شاید همه ما یک “جان” در اطراف خود داریم.)
اما چگونه تغییر ایجاد کنیم؟
میخواهیم با مدل تغییر عنوان شده برای این موقعیت راه حلی پیدا کنیم.
گام اول: فیل سوار را راهنمایی کنید.
- نقاط روشن را بیابید. آیا مواقعی هست که جان میل ناخوداگاه برای استفاده از موبایل نداشته باشد؟ چه چیزی در این مواقع وجود دارد و آیا میتوانیم کاری برای خلق بیشتر این مواقع انجام دهیم؟
- به مقصد اشاره کنید. جان به یک هدف روشن و صریح نیاز دارد. مثلا نگاه کردن به موبایل در زمان شام یا بعد از ساعت 8 ممنوع!
گام دوم: به فیل انگیزه دهید.
- احساس را پیدا کنید. از همسرجان بخواهید 10 ایمیل آخری که دریافت کرده است با صدای بلند بخواند و از او بپرسد هیچکدام از اینها ارزش این مقدار بیقراری را دارد؟ کمی شرمندگی برای جان مفید است! حوادث رانندگی بخاطر افرادی مثل جان بیشتر میشود. تعریف کردن داستان غم انگیز مثل توله سگی که زیر ماشین رفت میتواند مفید باشد.
- هویت ایجاد کنید. همسر جان (یا همکارانش) میتوانند یادآوری کنند که این عادت مناسبی نیست و تو قبلا آدم قوی و مسلطی بودی و عجیب است که تو را اینطور خل و مضطرب میبینیم!
- ذهنیت رشد ایجاد کنید. برخی از سیگاری ها در نوبت شانزدهم موفق میشوند. دوستانش نباید بعد از چندبار شکست نا امید شوند.
گام سوم: به فیل انگیزه دهید.
- محیط را در هم بشکنید. همسر جان میتواند موبایل هوشمند را با چکش بشکند! یا اگر شکستن ممکن نیست، موقع رانندگی آن را در صندوق عقب قراردهد.
- محیط را عوض کنید. چراغ یا آلارم موبایل را قطع کنید.
- جماعت را هدایت کنید. همکاران جان به او میفهمانند که از حال و روزش خبر دارند و نمیتواند آنها را گول بزند و هر بار که زیر میز به موبایل نگاه میکند همه به او نگاه میکنند و نشان میدهند که دلخور هستند.
فیل سوار به عنوان نمادی از بخش منطقی ذهن مهمترین نیازی که دارد رفع ابهام و ایجاد شفافیت است.
چیزی که تنبلی به نظر میرسد اما اغلب خستگی و تحلیل رفتن انرژی است.
با سلام
مقاله جالبی نگارش شده است مخصوصا به نظرم سوالی که پس از چند سطر مقدمه و در پایان آن مطرح می شود؛ انسان را در فکر فرو می برد…
نکته قابل تامل اینجاست که درخلال مطالعه مقاله، به نکته جدیدی برنخوردم و گویی تمام راهکارها را از قبل می دانستم. لکن چه اتفاقی برای ما افتاده که همچون پزشکی هستیم که واقف به بیماری خود می باشیم اما کاری از ما بر نمی آید… !!!
آقای نوری تحلیل زیبا و فلسفی کردید . ممنون